چه امضا بکنی ،چه امضا نکنی ،من میرم!
اما اگر امضا نکنی من خیالم راحت نیست.رضایت نامه را
گذاشت جلوی مادرش.رضایت نامه را امضا کرد.
در دل مادر آشوبی به پا شد.
-شاید هم جنازه ام پیدا نشه!
پسر از شدت شوق سر به سر مادرش میگذاشت.-
جنازه ام را که آوردند ، یه وقت خودت را گم نکنی
بیهوش نشی هااا
چادرت را هم محکمتر بگیر!
تو چه با غیرت نگران چادر مادرت بودی
وبرخی مردان شهر من چه راحت تر خودشان چادر از سر زنانشان برداشتند.
من از گفتن شرمنده ام شرم دارم!!!..
مادرم زمانی که خبر شهادتم را شنیدی گریه نکن،
زمان تشیع و تدفینم گریه نکن،
زمان خواندن وصیت نامه ام گریه نکن؛
فقط زمانی گریه کن که مردان ما غیرت را فراموش می کنند و زنان ما عفت را.
شهید سعید زقاقی...
شهدا به گردن ما خیلی خیلی حق دارند!
انها بدون چشم داشتی جان خود را در کف دست گذاشتند
و برای دفاع از دین وکشورشان به مقابله با تجاوزگران رفتند!!
اون دلیر مردان شیر دل رفتند تا قطع کنند دستی بیشرفی را که بخواهد چاد را از سر ناموسشان بردارد.
آنها رفتند تا چادر و چادرها راحت و آسود زندگی کنند.