♥دخترم : چتر حجابت را باز کن تا از بارش نگاه های حوسران دور باشی ♥

چادر - حجاب برتر - بله ی بلند من است به یکتا معشوق عالم، به خدای مهربانم

♥دخترم : چتر حجابت را باز کن تا از بارش نگاه های حوسران دور باشی ♥

چادر - حجاب برتر - بله ی بلند من است به یکتا معشوق عالم، به خدای مهربانم

این مطلب رو نباید از دست بدین . خیلی عالیییییه


"چند سال قبل اتوبوسی از دانشجویان دختر 

یکی از دانشگاه‌های بزرگ کشور آمده بودند جنوب. 

چشم‌تان روز بد نبیند... آن‌قدر سانتال مانتال و عجیب و غریب بودند

 که هیچ کدام از راویان، تحمل نیم ساعت نشستن در آن اتوبوس را نداشتند.

 وضع ظاهرشان فوق‌العاده خراب بود. آرایش آن‌چنانی، 

مانتوی تنگ و روسری هم که دیگر روسری نبود، شال گردن شده بود.

اخلاق‌شان را هم که نپرس... حتی اجازه یک کلمه حرف زدن به راوی را نمی‌دادند، 

فقط می‌خندیدند و مسخره می‌کردند و آوازهای آن‌چنانی بود که...

از هر دری خواستم وارد شوم، نشد که نشد؛ یعنی نگذاشتند که بشود...

دیدم فایده‌ای ندارد! گوش این جماعت اناث، بده‌کار خاطره و روایت نیست که نیست!

باید از راه دیگری وارد می‌شدم... ناگهان فکری به ذهنم رسید... 

اما... سخت بود و فقط از شهدا بر‌می‌آمد...

سپردم به خودشان و شروع کردم.

گفتم: بیایید با هم شرط ببندیم!

خندیدند و گفتند: اِاِاِ ... حاج آقا و شرط!!! شما هم آره حاج آقا؟؟؟

گفتم: آره!!!

گفتند: حالا چه شرطی؟

گفتم: من شما را به یکی از مناطق جنگی می‌برم و معجزه‌ای نشان‌تان می‌دهم، 

اگر به معجزه بودنش اطمینان پیدا کردید،

 قول بدهید راه‌تان را تغییر دهید و به دستورات اسلام عمل کنید.

گفتند: اگر نتوانستی معجزه کنی، چه؟

گفتم: هرچه شما بگویید.

گفتند: با همین چفیه‌ای که به گردنت انداخته‌ای،

 میایی وسط اتوبوس و شروع می‌کنی به رقصیدن!!!  ادامه مطلب ...